دیروز قبل از شروع موضوع درس یکی از شاگردانم که در طیفی از اتیسم قرار دارد ،بی مقدمه و با آن لحن و حال خاصش پرسید :« کتاب مورد علاقه تو چیه؟»
جواب دادم: تیسو سبزانگشتی
یکی دیگرشان گفت: همان که … و با سکوت ِ نگاه من دیگر ادامه نداد. چقدر از شعورش خوشم آمد. شاید یکی از مهمترین چیزهایی که بتوان به افراد یادداد این است که بیاموزند، چه وقت باید حرف بزنند و تشخیص بدهند که چه بگویند!
کلاس تمام شد، کلاسی که مجبور شدم خیلی تلخ سخنرانی کنم که ” به داد خودتان برسید!” راستش من بچه های این روزگار را البته اغلب بچه های این روزگار را گودزیلا، خیلی باهوش، هیولا، Z و آلفا نمی دانم! من به آن پرقنداق که هرکه هرچه دارد از آن است، معتقدم و با این مقیاس بچه های این روزگار، البته اغلب بچه های این روز گار طفلکی ترینند حتی از ما نسل سومی ها!
–
درخانه تیستو را که در نزدیکترین قفسه کتابخانه به میزم قرار دارد، برداشتم، راستش مقدمه جناب مویس دروئون را بسیار دوست دارم، بخصوص طرح آن پرسش ازلی را که اگر صلح ، اگر نیکی، اگر پاکی، اگر ازادی بهتر است، پس چرا مردم باهم کنار نمی آیند!؟
تیستو را شوقی و تفألی خواندم ، می خوانم.
–
هرچه نمیخواهم صبح را با خبر شروع کنم، گویی خبر روزش را با من- با ما ، شروع میکند! جیمی کارتر مرد! در خبر بی.بی.سی نقل قول پسرش آمده که پدرم یک قهرمان بود نه برای من که برای هرکه به صلح ، به حقوق بشر ، به عشق غیرخودخواهانه و بیقید و شرط باور دارد و چیزی در این مایه ها…به هرحال پسر سیاستمداری ، در اندوه پدر سیاستمدارش است! لابد باورش است! بعدهم همیشه باید دید سرنخ ِ گرداندن مردان سیاست دست کیست؟ بماند که من هم باور دارم «جای مردان سیاست، بنشانید درخت»
–
کتاب تیستو در دستم است:
تیستو پرسید: در این قرص صورتی رنگ…یعنی میخواهم بگویم در این صحرا چه چیزی است،باغ؟
-نه، چون اینجا صحراست پس هیچ چیزغیر از سنگ تویش وجود ندارد…
– پس این آدمها فقط به خاطر سنگ میخواهند باهم بجنگند؟
-میخواهند مالک چیزی بشوند که زیر این صحرا وجود دارد.
– زیر صحرا؟ مگر زیر صحرا چیزی هم هست؟
-نفت.
– مگر نفت به چه دردشان میخورد؟
-به این دلیل نفت میخواهند، چون دیگران نفت ندارند. نفت میخواهند، چون نفت بهانه خوبی است برای جنگیدن.
–
خوب باید دگمه انتشار را بزنم و بروم به دیدار روز تازه… #لیلا_مسروری